دخمل نازنینم: بای بای می می، بای بای شیشی!!!
دخمل نازنینم، شایلینم روزی که به دنیا اومدی، زیباترین روز زندگیم بود، انگار همین دیروز بود فرشته قشنگم رو بغل کردم و بهش شیر دادم، یادمه که با سختی زیاد به کمک خاله جونام ( خاله فهیمه و خاله فایزه) و مامان جون فرخندت تلاش کردیم که شیر بخوری. با دردی که داشتم دوست داشتم که شیره جونم رو بهت بدم، با نگاهم نوازشت میکردم و با تپش های قلبت بهم آرامش می دادی... و حالا تو فرشته کوچکم شدی یک دخمل کوچولوی 22 ماهه که می خواستم از می می خوردن بگیرمت!!! آخه غذا نمی خوردی و دکترم گفت وابسته به شیره و باید از شیر بگیریش. اول دفعات رو کم کردم و طی روز بهت شیر نمی دادم و بعدشم نوبت ظهر رو قطع کردم و در نهایت پنج شنبه 29 آبان ماه 93 به طور ...
نویسنده :
مامان و بابا
20:35