شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه سن داره

مزرعه عشق

دخمل نازنینم: بای بای می می، بای بای شیشی!!!

دخمل نازنینم، شایلینم روزی که به دنیا اومدی، زیباترین روز زندگیم بود، انگار همین دیروز بود فرشته قشنگم رو بغل کردم و بهش شیر دادم، یادمه که با سختی زیاد به کمک خاله جونام ( خاله فهیمه و خاله فایزه) و مامان جون فرخندت تلاش کردیم که شیر بخوری.  با دردی که داشتم دوست داشتم که شیره جونم رو بهت بدم، با نگاهم نوازشت میکردم و با تپش های قلبت بهم آرامش می دادی... و حالا تو فرشته کوچکم شدی یک دخمل کوچولوی 22 ماهه که می خواستم از می می خوردن بگیرمت!!! آخه غذا نمی خوردی و دکترم گفت وابسته به شیره و باید از شیر بگیریش. اول دفعات رو کم کردم و طی روز بهت شیر نمی دادم و بعدشم نوبت ظهر رو قطع کردم و در نهایت پنج شنبه 29 آبان ماه 93 به طور ...
25 آذر 1393

23 ماهه من

    دختر گلم...نفس مامانی...چقدر زود 23 ماه گذشت: انگار همین دیروز بود صدای خبر آمدنت می آمد... خبر زمینی شدنت... آن روزها 50 سانت بیشتر نداشتی... حالا شدی یه دختر زیبا با 89 سانت قد... حالا شدی یک دلربا،عزیز جانم... شدی تمام هستی ما... حالا باید نوید 2 ساله شدنت را بدهم عزیزکم... آری،چیزی نمانده به آن روز با شکوه... تنها 1 ماه دیگر باقیست تا سالروز جدایی تو از فرشته ها و پیوستن ات به ما زمینی ها... خواستم بگویم که... تک تک لحظه های این 23 ماه برای ما... پر بود از عشق... از مهربانی... از محبت... از زندگی... برا...
12 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد